خانه شعری و هنری (راد) شعر و هنر
|
||||||||||||||||
|
و عشق صدای فاصله هاست. صدای فاصله هایی که غرق ابهامند. _ همیشه عاشق تنهاست. و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست. <مسافر> برچسبها: نقش هایی که کشیدم در روز شب زه راه آمد وبا دود اندود طرح هایی که فکندم در شب روز پیدا شدو با پنبه زدود. <در قیر شب _ مرگ رنگ>
برچسبها: من اناری را می کنم دانه به دل می گویم: خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود. <ساده رنگ _ حجم سبز>
برچسبها: لحظه هایی پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید از این دم گذرد پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است. و اگر می خندم خنده ام بیهوده است. دنگ ... دنگ ... لحظه ها می گذرد. آن چه بگذشت نمی آید باز. قصه ای هست که هرگز دیگر نتوان شد آغاز. <دنگ ... _ مرگ رنگ> برچسبها: کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. <به باغ همسفران _ حجم سبز>
برچسبها: کاج های زیادی بلند . زاغ های زیادی سیاه. آسمانی به اندازه آبی. سنگچین ها تماشا تجرد. کوچه باغ فرا رفته تا هیچ. ناودان مزین به گنجشک. آفتاب صریح. خاک خشنود. چشم تا کار می کرد هوش پاییز بود. <تنهای منظره _ ما هیچ ما نگاه>
برچسبها: غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست. همیشه با نفس تازه راه باید رفت و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ. <مسافر> برچسبها: صدا کن مرا . صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید. <به باغ همسفران _ حجم سبز > برچسبها: سفر مرا به زمین های استوایی برد. و زیر سایه ی آن (بانیان) سبز تنو مند چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت. من از مصاحبت آفتاب می آیم کجاست سایه؟ <مسافر> برچسبها: زیر بیدی بودیم. برگی از بالای سرم چیدم گفتم: آیتی بهتر از این می خواهید؟ می شنیدم که به هم می گفتند: سحر می داند سحر! <سوره ی تماشا _ حجم سبز>
برچسبها: زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. <صدای پای آب> برچسبها: سال میان دو پلک را ثانیه ها یی شبیه راز تولد بدرقه کردنند. <اکنون هبوط رنگ _ ما هیچ ما نگاه> برچسبها: _ دچار یعنی _ عاشق. _ و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد. <مسافر> برچسبها: زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق. زندگی جیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. <صدای پای آب>
برچسبها: در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد. و خاصیت عشق همین است. <به باغ همسفران ـ حجم سبز > برچسبها: دچار یعنی ـــ عاشق. ـــ و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد. <مسافر> برچسبها: حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود. من به آنان گفتم: آفتابی لب در گاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد. <سوره ی تماشاـ حجم سبز> برچسبها: چرخ یک گاری در حسرت وا ماندن اسب . اسب در حسرت خوابیدن گاری چی مرد گاری چی در حسرت مرگ. <صدای پای آب> برچسبها: تا گرفتم خلوتی تاریک روشنتر شدم قطرهای بودم چو رفتم در صدف جوهر شدم هیچ گل در من در این گلزار بی طاقت نبود خواب دیدم چون نسیم صبح را پر پر شدم خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود ابر را دیدم چو در آهنگ باران تر شدم <تاگرفتم خلوتی ـ غزلیات > برچسبها:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهای تان تازه شود. چه خیالی ... می دانم پرده ام بی جان است. <صدای پای آب> برچسبها: پسر روشن آب لب پا شویه نشست و عقاب خورشید آمد ائ را به هوا برد که برد. <پیغام ماهی ها ـحجم سبز> برچسبها: به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر می کرد. و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود. و او به شکل درخت میان عافیت نور منتشر می شد. <دوستـ ـ حجم سبز> برچسبها: باید کتاب را بست. باید بلند شد در امتداد وقت قدم زد گل را نگاه کرد ابهام را شنید. باید دوید تا ته بودن. باید به بوی خاک فنا رفت. باید به ملتقای درخت و خدا رسید. باید نشست نزدیک انبساط جایی میان بی خودی و کشف. <هم سطر هم سپیدـ ما هیچ ما نگاه>
برچسبها: برچسبها: |
![]() |
||||||||||||||
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک |